موتور سواری شهید زین الدین
عملیات که شروع می شد؛ زین الدین بود و موتور تریلش.
می رفت تا وسط عراقی ها و بر می گشت. گفتم:
«آقا مهدی! میری اسیر میشی ها!!»
میخندید و می گفت:
«نترس....اینا از تریل خوششون میاد کاریم ندارن!!»
خوشا آنان که پر کشیدند....
برچسب ها:
شهدا.شهید.خاطرات.خاطرات شهدا.خاطره شهدا.خاطره شهید.شهید زین الدین.زین الدین.موتور سواری شهید زین الدین.جنگ.دفاع مقدس.جبهه.موتور سواری.خاطرات کوتاه از شهدا.خاطرت شهید زین الدین.خاطرات جنگ تحمیلی.خاطرات دفاع مقدس.خاطرات جبهه.خاطرات فرماندهان جنگ.خاطرات جنگ.خاطرات ۸سال دفاع مقدس.
سلام دوست عزیز.
خیلی زیبا بود.
ممنون از اینک که عیب مارو به خودمون میگیرین.
در مورد اون قضیه می خواستم بهتون بگم اگه شما از اون کشو هایی که لوگو در آن قرار می گیرئ سراغ دارین به ما هم بدین.
بازم ممنون که سر زدین